سلام. سلام به هرکس که دارد مرا می خواند! من از پشت این نقاب برای شما حرف می زنم. حالم خوب است و امید دارم حال شما هم خوب باشد... یعنی گمان می کنم حالم خوب باشد. با این که خیلی وقت است این نقاب را به صورت دارم، هنوز درست و حسابی به آن عادت نکرده ام.
بله. شما درست می گویید. من آدم خندانی هستم. شما هم درست می گویید. من آدم اخمویی هستم. حق با شماست. من یک آدم گنده دماغم. درست زدید وسط خال. من آدم سر به زیر و مودبی هستم. همین طور است که شما می فرمایید. من آدم پست و رذلی هستم. شاید همین فردا یک قاتل حرفه ای بشوم. حرف شما کاملا متین است دوست عزیز. من یک آدم خجالتی هستم.
همه ی شما درست فهمیده اید. یعنی کاملا منطقی به این نتایج رسیده اید. فقط یک مشکل کوچک وجود دارد. شرمنده. اما هیچ کدام شما من را ندیده اید. همه تان نقاب من را دیده اید و لابد تصدیق می فرمائید که نمی شود گفت رفتارهای این نقاب دقیقا رفتارهای من است. باور کنید راست می گویم. این من نیستم. این نقاب من است. یک جور پوسته شاید. اگر باور نمی کنید... لطفا نقابتان را کنار بزنید. فقط برای چند لحظه. این جا جز من و شما کسی نیست. مطمئن باشید به هیچ کس نمی گویم پشت نقابتان چه دیده ام.
دارم اذیت می شوم. این نقاب لعنتی بدجور اذیتم می کند. لابد قبول دارید که هرکس بفهمد در حال نابود کردنش هستیم، اذیت می کند. حالا هی دارد به صورت من ضربه می زند. برایم حرف زدن از پشت این نقاب خیلی سخت است.
یک باور قدیمی است. این که هر کاری لحظه ی تحویل سال بکنیم تا آخر سال مشغول همان کاریم. حالا از شما می خواهم از خدا بخواهید که وقت تحویل سال این نقاب را کنار بزنم. یا لااقل به آن عادت کنم. این حس بی اعتمادی به نقاب و ترس از برداشتنش بدجور اذیتم می کند. برایم... و برای خودتان دعا کنید.